ساعت دوازده و نیم ظهر با عجله زیاد بیرون از خونه پریدم که به مدرسه برسم . همین که در رو باز کردم برادرم که از سر کار برمیگشت جلوی پام ترمز کرد . با اشاره دست بهم گفت که سوار شم تا منو برسونه .سلام که کردم اینقدر خسته بود که جواب نداد و فقط سری ت داد .صدای موسیقی سنتی توی ماشین پخش میشد و منه 14 ساله از همون لحظه اول که متوجهش شدم زیبایی صدا و اهنگ و متن انچنان روح و روانمو درگیر خودش کرد که تا لحظه ایی که رسیدیم یک کلمه هم با برادرم حرف نزدم . چون نمیگذرد غمی هست ..
آبی آبی مهتابی ، آبی تر از آبی
حوالی همین ساعت های کشدار
برادرم ,لحظه ,صدا ,زیبایی ,شدم ,سنتی ,صدا و ,و اهنگ ,زیبایی صدا ,شدم زیبایی ,که متوجهش
درباره این سایت